روزي مجنون براي ديدن ليلي بعد از كلي سرگرداني مسير عبور او رو پيدا مي كند و از ساعت هاي اوليه صبح مي رود و سر راه ليليش مي نشيند، تا شايد شانس يارش شود و بتواند معشوقه خودش را ببيند.او آنقدر آنجا به انتظار مي نشيند تا آفتاب غروب مي كند و مجنون از روي خستگي خوابش مي برد.
پيرمردي صبح زود از خانهاش خارج شد. در راه با يك ماشين تصادف كرد و آسيب ديد . عابراني كه رد ميشدند به سرعت او را به اولين درمانگاه رساندند .
اشك رازي است
لبخند رازي است
عشق رازي است
اشك آن شب لبخند عشقم بود
قصه نيستم كه بگوئي
نغمه نيستم كه بخواني
صدا نيستم كه بشنوي
يا چيزي چنان كه ببيني
يا چيزي چنان كه بداني
من درد مشتركم
مرا فرياد كن
درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با كهكشان
و من با تو سخن مي گويم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده،
من ريشه هاي ترا دريافته ام
با لبانت براي همه لب ها سخن گفته ام
و دست هايت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگان،
و در گورستان تاريك با تو خوانده ام
زيبا ترين سرودها را
زيرا كه مردگان اين سا ل
عاشق ترين زندگان بودند
دستت را به من بده
دست هاي تو با من آشناست
اي دير يافته
بسان ابر كه با توفان
بسان علف كه با صحرا
بسان باران كه با دريا
بسان پرنده كه با بهار
بسان درخت كه با جنگل سخن مي گويد
زيرا كه من
ريشه هاي ترا دريافته ام
زيرا كه صداي من
با صداي تو آشناست
با تو سخن مي گويم
و اين قصه برخوردار از وجوه تمثيلي است كه پيكره يي از وجود خويش را گم كرده و در طلب كامل شدن است و اين قصه همه انسان هاست كه كمال را مي طلبند. اما رسيدن به كمال مشقت دارد...
يك روز آموزگار از دانش آموزاني كه در كلاس بودند پرسيد آيا مي توانيد راهي غير تكراري براي ابراز عشق ، بيان كنيد؟
برخي از دانش آموزان گفتند با بخشيدن عشقشان را معنا مي كنند. برخي «دادن گل و هديه» و «حرف هاي دلنشين» را راه بيان عشق عنوان كردند. شماري ديگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختي» را راه بيان عشق مي دانند.
در آن بين ، پسري برخاست و پيش از اين كه شيوه دلخواه خود را براي ابراز عشق بيان كند، داستان كوتاهي تعريف كرد:
اگر كسي تو را با تمام مهربانيت دوست نداشت ...
دلگير مباش كه نه تو گناهكاري نه او
آنگاه كه مهر مي ورزي مهربانيت تو را زيباترين معصوم دنيا ميكند ...
پس خود را گناهكار مبين
من عيسي نامي را ميشناسم كه ده بيمار را در يك روز شفا داد ... و تنها يكي سپاسش گفت!!!
من خدايي ميشناسم كه ابر رحمتش به زمين و زمان باريده ... يكي سپاسش مي گويد و هزاران نفر كفر !!!
پس مپندار بهتر از آنچه عيسي و خدايش را سپاس گفتند ... از تو براي مهربانيت قدرداني ميكنند.
پس از ناسپاسي هايشان مرنج و در شاد كردن دلهايشان بكوش... كه اين روح توست كه با مهرباني آرام ميگيرد
تو با مهر ورزيدنت بال و پر ميگيري ...
خوبي دليل جاودانگي تو خواهد شد ...
پس به راهت ادامه بده
دوست بدار نه براي آنكه دوستت بدارند ...
تو به پاس زيبايي عشق ، عشق بورز و جاودانه باش
براى گفتن داستانى كه نهايت بزرگى عشق را نشان ميدهد
داستان عشق شيرينى كه عمرش از عمر درياها نيز بيشتر است
حقيقتى ساده درباره عشقى كه او به من هديه داد
از كجا شروع كنم
با اولين سلامش
او معناى جديدى به دنياى پوچ من داد
كه در آن هيچ عشق ديگرى نخواهد بود، هيچ وقت
او به زندگى من پا گذاشت و زندگى را شيرين كرد
او قلب مرا تسخير كرد
او قلب مرا توسط چيزهاى مخصوصى پر كرد
با آواز فرشته ها، با تصوراتى حاصل از اشتياق و علاقه زياد
او روح مرا با انبوهى از عشق پر كرد
كه هر كجا بروم تنها نخواهم ماند
با وجود همراهى او، چه كسى تنها خواهد ماند
من در جستجوى دستان او هستم او هميشه در كنار من است
چه مدت ممكن است از اين عشق گذشته باشد ؟
آيا عشق ميتواند توسط ساعات روز اندازه گرفته شود ؟
من هم اكنون هيچ جوابى ندارم اما همين قدر ميتوانم بگويم كه
ميدانم به او احتياج دارم تا زمانى كه تمام ستاره ها ميدرخشند
هميشه بهم ميگفت: دل دادن به گوش دادنه ؛
نميشه خود رو دلداده كسي دونست، ولي گوش به حرفهاش نداد ،
البته گوش دادني كه عمل در پي داشته باشه
روي تكه اي كاغذ عكس يك قلب رو كشيد.
پرسيد : ميتوني بگي اين چيه ؟
با تعجب گفتم : اين شكل يك قلب و علامت عشقه !
كاغذ رو از وسط تا زد و گفت : عشق از دو گوش تشكيل شده ؛
ميدوني يعني چي ؟
نميشه ادعاي خداپرستي و عشق به خدا داشت ولي يك گوش ات به خدا باشه و گوش ديگرت به غير خدا ...
كاغذ رو به دستم داد و رفت
آنچه گفتند و سُرودند، تو آني خودِ تو جان جهانيگر نهاني و عياني
تو هماني كه همه عمر به دنبالِ خودت نعره زناني
تو نداني كه خود آن نقطۀ عشقي
تو خود اسرارِ نهاني
همه جا تو نه يك جاي نه يك پاي همه اي با همه اي همهمه اي
تو سكوتي تو خودِ باغ بهشتي
تو به خود آمده از فلسفۀ چون و چرايي
به تو سوگند كه اين راز شنيدي و نترسيدي و بيدار شدي
در همه افلاك بزرگي نه كه جُزئي نه كه چون آب در اندام سَبوئي
تو خود اويي، به خود آي تا درِ خانه متروكۀ هر كس ننشيني
و به جز روشني شعشعۀ پرتو خود هيچ نبيني
و گلِ وصل بچيني ...
مولانا جلالالدين رومي
عشق الهي
خداوند در سوره احزاب آيه 72 فرموده است:
اِنّا عَرَضْنَا الْاَمانَةَ عَلَي السَّمَوٰاتِ وَالْاَرْضِ وَالْجِبالِ فَاَبَيْنَ اَنْ يَحْمِلْنَها وَاَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَها الْاِنسَانُ. (سوره الاحزاب، آيه 72)
ما امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم. آن ها از حمل آن ابا كردند و از آن هراس داشتند اما انسان آن را بر دوش كشيد.
-----------------------------
پ.ن
وخواست معبودش به دوش كشيدن اين امانت
و با اين معبود را مُحب خويش گرداند
و اينطور گشت كه عشقش را به امانت گرفت
و او مي دانست كه مسئوله
و مي دانست پاسدار و قدردان اين عشق الهي نخواهد بود
جز با طاعت و اجراي دستورات الهي اش.
و مي دانست تنها راه تجلي عشقش به او همين است
و مي دانست...
و كاش هيچ گاه از اين دانسته هايش غفلت نمي ورزيد و نورزد
معني عشق زياد سخت نيست
عشق يعني خدا قوتي بلند گفتن به رفتگر زحمتكش
عشق يعني فشردن دست همسايه از محبت با لبخند
عشق يعني آخر شب زباله هاي پيرزن همسايه را ببري تا سركوچه
عشق يعني آب دادن به درختي تنها در گوشه اي از باغي بزرگ
عشق يعني وقتي باد خنك صورتت را بوسيد بلند فرياد كني به به
عشق يعني هر دفعه كه باران مي آيد راه بيفتي بي چتر بي مقصد
عشق يعني نگران پاشيدن آب كوچه روي عابر پياده باشي پشت فرمان
عشق يعني در اتوبوس شلوغ صندليت را به بزرگتر بدهي
عشق يعني ايستادن در جاده و غذا دادن به سگي پير و خسته
عشق يعني پيدا كردن گربه كوچه مان براي برپايي جشن رفع گشنگي كوچولوهايش
عشق يعني پنجره اي كه منتظر پرنده هاست با يك بغل از ارزن وگندم و آب
عشق يعني نوازش كودكي خردسال كه از كنارت رد شد
عشق يعني محبت بي پايان به همه مخلوقاتش
عشق يعني خدا
همه چيزها به آسايش جاودانگي يابند و به بلا نيست گردند
و محبت به بلا هست يابد و به راحت نيست گردد.
همه چيزها از بلا بگريزند، و محبت بلارا به آرزوجويد.
چون عاشقان ادعاي محبت كردند درِ راحت به خويشتن در بستند
و درِ بلا بر خود بگشادند تا صدق خويش در محبت پديد كنند.
و اگر ايشان خود بلا اختيار نكنند چون ادعاي محبت كردند،
حق تعالي بر سر ايشان بلا باران كند
يحيي معاذ رازي در مناجات خويش مي گفت:
الهي چنان كه تو به كسي مانند نيستي كارتو به كس مانند نيست،
و كسي كه كسي را دوست دارد،
همه راحتِ آن كس جويد،
وتو چون كسي را دوست داري بلا بر سر او باران كني
منبع:شرح التعرف لمذهب التصوف-اثر ابو ابراهيم اسماعيل بن محمد مُستملي بخاري
"روزي مجنون از روي سجاده عابدي عبور كرد.مرد نماز را شكست و گفت :مردك
من در حال راز و نياز با خدا بودم تو چگونه اين رشته را بريدي؟ مجنون لبخندي زد و
گفت :من عاشق دختري هستم ”تو را نديدم” ٬ تو عاشق خدايي و مرا ديدي؟! "
گاه مجنون مي شوم !
گاه ليلي مي شوم !
گاه عابد مي شوم!
و گاه خود خود خود " خدا " !
وقتي خدا مي شوم ٬ پرستيدني ام !!!!
خدايا، هرگاه دلم رفت كه محبت كسي را به دل بگيرد،
تو او را خراب كردي،
خدايا به هركه و به هرچه دل بستم،
تو دلم را شكستي،
عشق هركسي را كه به دل گرفتم،
تو قرار از من گرفتي،
تو اين چنين كردي تا به غير از تو محبوبي نگيرم
و به جز تو آرزويي نداشته باشم
و جز تو به چيزي و يا به كسي اميد نبندم.
( منصوري لاريجاني، دكتر اسماعيل ، زمزم عشق، صص 49-48)
چشم بيمار تو هركس را به بيماري كشاند
تا ابد اين عاشق بيمار، بيماري ندارد
اگر دل بسته اي بر عشق جانان، جاي خالي كن
كه اين ميخانه هرگز نيست جز مأواي بي دلها
بگذر از خويش اگر عاشق دلباخته اي
كه ميان تو و او ، جز تو كسي حايل نيست
خميني (ره)، روح الله، فرهنگ ديوان امام خميني، صص 232- 231