انسانیت راهیست برای رسیدن به هدف آفرینش یعنی وصال به تو. از زندگی همین را فهمیدم و بس. و ما دعوت شده توییم!! فقط براي رضايت و ديگر هيچ میخواهم زندگی را بی دریغ دوست داشته باشم. ودرهمین فرصت کوتاه زیستن ، فقط نام تو برلبانم جاری باشد . با نامت به زمین پا گذشته ام و با آن به نزدت برمی گردم. چه بهتر از این برای من که همیشه هستی. هستی حتی پشت درهای بسته ٬ پشت لحظه های بی قراری و بغضهایی که در گلو حبس شده اند. هستی وقتی که هیچ کس نیست یاری ات کند و تو تنهای تنهایی .تا فرصت هست با تمام وجودم ی گویم دوستت دارم برای همه آن عشق و محبت ها و چیزهایی شگفت انگیزی که دریافت کردم سپاسگزارم . از سر گشتگی ها ی روزگار خسته ام .می خواهم دیوارهای فاصله را کنار بزنم .چرا که با ایمان رسیده ام. که هیچ کس جز تو فریاد رسم نیس و نزدیک تر از تو به من وجود ندارد. می خواهم آن قدرایمانم عطا کنی تا در هر آنچه بر سر راهم قرار دهی تو را ببینم و خواستت را . آن قدر شجاعت تا ناامید نشوم. آن قدر عشق و محبت و هر روز بیش از روز قبل عشق نسبت به خودت و آنان که در اطرافم اند و آنچه را که نمیدانم چگونه از تو بخواهم. درهجوم لحظه ها مرا تنها مگذار ودستهای خسته ام را که برای یاری به سویت بلند شده است .بگیر !


«شما همواره فردي گرانقدر، ارزنده و مفيد هستيد. نه به اين دليل كه ديگران چنين مي گويند، نه به اين خاطر كه فردي كاميابيد، نه به اين جهت كه ثروت فراوان بدست مي آوريد، فقط به اين دليل كه شما چنين باور و انديشه اي را برگزيده ايد.»                  «وين داير»


روزی روزگاری روباهی در جنگل با خرگوشی جوان ملاقات کرد.
خرگوش گفت:«تو کیستی؟»
روباه پاسخ داد:«من یک روباه هستم و اگر بخواهم می توانم تو را بخورم.
خرگوش پرسید:«تو چطور می توانی ثابت کنی که روباه هستی؟»
روباه نمی دانست چه بگوید، زیرا در گذشته  خرگوش ها همیشه از او فرار می کردند و از این سوالها نمی پرسیدند و آن گاه خرگوش گفت:« اگر بتوانی نوشته ای به من نشان بدهی که تو روباه هستی من باور خواهم کرد.»
روباه نزد شیر دوید و از او یک گواهی کرفت که او یک روباه است. وقتی به مکانی رسید که خرگوش در آنجا منتظر بود، شروع کرد به بلند خواندن آن سند. این کار چنان او را خوشحال کرد که با لذتی فراوان، روی هر جمله و پاراگراف تامل می کرد.
در همین حال، خرگوش که خلاصه ی مطالب را از همان چند خط اول گرفته بود در جنگل گم شد و دیگر دیده نشد.
روباه، نزد شیر بازگشت و دید که گوزنی با شیر صحبت می کند.
گوزن می گفت:«من می خواهم یک گواهی کتبی داشته باشم تا ثابت کند که شما شیر هستید.»
شیر گفت:«وقتی من گرسنه نباشم نیازی ندارم تا به خودم زحمت بدهم. وقتی گرسنه باشم تو نیاز به هیچ سند کتبی نداری.»
روباه با شیر گفت:«وقتی که من یک گواهی برای خرگوش می خواستم چرا به من نگفتی که چنین بگویم؟» شیر  گفت:«دوست عزیزم! تو باید می گفتی که این گواهی را برای خرگوش می خواستی. من فکر کردم که تو آن گواهی را برای انسانهای احمقی می خواهی که برخی از این حیوانات دیوانه این بازی را از آنان یاد گرفته اند.»


«شما همواره فردی گرانقدر، ارزنده و مفید هستید. نه به این دلیل که دیگران چنین می گویند، نه به این خاطر که فردی کامیابید، نه به این جهت که ثروت فراوان بدست می آورید، فقط به این دلیل که شما چنین باور و اندیشه ای را برگزیده اید.»                  «وین دایر»


برچسب : ღآموزنده


X