انسانیت راهیست برای رسیدن به هدف آفرینش یعنی وصال به تو. از زندگی همین را فهمیدم و بس. و ما دعوت شده توییم!! فقط براي رضايت و ديگر هيچ میخواهم زندگی را بی دریغ دوست داشته باشم. ودرهمین فرصت کوتاه زیستن ، فقط نام تو برلبانم جاری باشد . با نامت به زمین پا گذشته ام و با آن به نزدت برمی گردم. چه بهتر از این برای من که همیشه هستی. هستی حتی پشت درهای بسته ٬ پشت لحظه های بی قراری و بغضهایی که در گلو حبس شده اند. هستی وقتی که هیچ کس نیست یاری ات کند و تو تنهای تنهایی .تا فرصت هست با تمام وجودم ی گویم دوستت دارم برای همه آن عشق و محبت ها و چیزهایی شگفت انگیزی که دریافت کردم سپاسگزارم . از سر گشتگی ها ی روزگار خسته ام .می خواهم دیوارهای فاصله را کنار بزنم .چرا که با ایمان رسیده ام. که هیچ کس جز تو فریاد رسم نیس و نزدیک تر از تو به من وجود ندارد. می خواهم آن قدرایمانم عطا کنی تا در هر آنچه بر سر راهم قرار دهی تو را ببینم و خواستت را . آن قدر شجاعت تا ناامید نشوم. آن قدر عشق و محبت و هر روز بیش از روز قبل عشق نسبت به خودت و آنان که در اطرافم اند و آنچه را که نمیدانم چگونه از تو بخواهم. درهجوم لحظه ها مرا تنها مگذار ودستهای خسته ام را که برای یاری به سویت بلند شده است .بگیر !

گويند عارفي قصد حج كرد . فرزندش از او پرسيد : پدر ! كجا مي خواهي بروي ؟

پدر گفت : به خانه خدايم.

پسر به تصور آن كه هر كس به خانه خدا مي رود ، او را هم مي بيند ! پرسيد:

پدر ! چرا مرا با خود نمي بري؟ گفت : مناسب تو نيست.

پسر گريه سر داد . پدر را رقت دست داد و او را با خود برد . هنگام طواف پسر پرسيد :

پس خداي ما كجاست؟

پدر گفت : خدا در آسمان است !

پسر بيفتاد و بمرد ! پدر وحشت زده فرياد برآورد :

آه ! پسرم چه شد؟! آه فرزندم كجا رفت؟!

از گوشه خانه صدايي شنيد كه مي گفت :

تو به زيارت خانه خدا آمدي و آن را درك كردي . او به ديدن خدا آمده بود و به سوي خدا رفت!

منبع: تفسير ادبي و عرفاني قرآن مجيد ، خواجه عبدالله انصاري



برچسب : ღآموزنده


X