گويند عارفي قصد حج كرد . فرزندش از او پرسيد : پدر ! كجا مي خواهي بروي ؟
پدر گفت : به خانه خدايم.
پسر به تصور آن كه هر كس به خانه خدا مي رود ، او را هم مي بيند ! پرسيد:
پدر ! چرا مرا با خود نمي بري؟ گفت : مناسب تو نيست.
پسر گريه سر داد . پدر را رقت دست داد و او را با خود برد . هنگام طواف پسر پرسيد :
پس خداي ما كجاست؟
پدر گفت : خدا در آسمان است !
پسر بيفتاد و بمرد ! پدر وحشت زده فرياد برآورد :
آه ! پسرم چه شد؟! آه فرزندم كجا رفت؟!
از گوشه خانه صدايي شنيد كه مي گفت :
تو به زيارت خانه خدا آمدي و آن را درك كردي . او به ديدن خدا آمده بود و به سوي خدا رفت!
منبع: تفسير ادبي و عرفاني قرآن مجيد ، خواجه عبدالله انصاري